يوسف عزيزي بني طرف

زن عرب خوزستانی؛ قهرمان و قرباني

 

 

 یک تابلو

 دختران عرب

گل خنده های چهره خسته زمین

بربال زخمی عشق

کرانه های حریر را می نوردند

سبزه اختران کهکشان سموم

باافول خیمه های خونی شب

همراه با نوای روشن شبگیر

چوپرده ای از ترانه های کار وآب و آفتاب

بر زمینه های جنگ ورنگ

درچشم و گوش خاک

                         گسترده می شوند

 

ی.ع. بنی طرف   7 / 6 / 1361    اهواز- روستای عنافجه

 

      

اشاره

مردم عرب خوزستان در سال های اخیر هر از چندی در معرض توجه رسانه ها و نهادهای مطبوعاتی داخلی و خارجی وسازمان های حقوق بشر قرار می گیرند. و هر طرف وهر  کس وناکسی هم از ظن خود یارشان می شود. سخنان خانم میر بک مشاور امور زنان استاندار خوزستان درباره زنان عرب خوزستان نیز از این مقوله خارج نیست.

 من پیش از پرداختن به این سخنان لازم می دانم، بعدهای مختلف قضیه را بشکافم. هم چنین باید بگویم زنان عرب لایه ای گسترده از جامعه عرب خوزستان و این نیز یخشی ازجامعه بزرگ ایران است واین مجموعه های انسانی تاثیری جدلی بر یکدیگر دارند.  

 اصولا وضع و سرنوشت زن عرب را نمی توان جدای از سرنوشت مردم عرب خوزستان بررسی کرد. یعنی هرگونه داوری در باره زنان عرب وشرایط زندگی شان بدون بررسی شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی خلقشان ما را به نتایجی اشتباه می کشاند. ضمنا در بررسی وضع آنان باید شرایط عینی و ذهنی زندگی آنان وارتباطشان با قومیت مسلط را در نظر داشته باشیم.

 

 وضع اجتماعی

 زن عرب خوزستانی در سرزمینی می زید که خورشیدش، خاک را می سوزاند وگل و گیاه وسبزه تا سیزده فروردین بیشتر دوام ندارد. زن در این فضا زود می پژمرد وبر بسیط طبیعتی که بخشنده است گرفتار سرنوشت بغرنجی می شود که خواست او نیست. تاری تنیده از پیشداوری ها و سنت های نابه هنجار.

 زنان عرب خوزستانی یکی از سخت کوش ترین زنان میهنمان به شمار می روند. آنان در روستاها و حاشیه شهرها، در سنین پایین روانه خانه شوهر می شوند. شیردوشی، پخت وپز، بچه داری، شوهر داری، رختشویی، کارشاق باغ و مزرعه وچرداق، حمل آب ازچاه یا نهر یا رودخانه ومشارکت در بنای خانه های مسکونی گِلی یا بلوکی، از جمله کارهایی است که از بام تا شام، روز زن روستایی را می آکند. به اینها باید تیمار بزرگسالان وبیماران را نیز اضافه کنیم والبته بچه داری به معنای نگهداری میانگین 7- 8 بچه در هر خانه است.

 زن روستایی عرب در طبیعت طاقت فرسا و سنت های طاقت فرساتر زندگی نمی کند؛ بلکه فقط زنده است، زجر می کشد وتنها امیدش فرزندانش هستند که در سالخوردگی - اگر به آن سن برسد- تکیه گاهش باشند.

 از دیدگاه منطق عشایری که سایه شوم خودرا همچنان بر روستاها وحاشیه شهرها گسترده است، از زمان جاهلیت تاکنون پیوند دختر عرب را با پسر عمویش درآسمان ها بسته اند واین در نظام کهن سال عشیره ای یعنی اعطای حق به پسر عمو یا پسر پسر عمو - یا هرکس که در این مدار جای می گیرد- تا مالک رقاب یا درواقع صاحب اجازه ازدواج دختر باشد. بی اجازه عمو یا پسر عمو یا بستگان پدر، دختر حق ندارد با کسی ازدواج کند واین در قاموس قبیله کفر شمرده می شودوکیفرش، دعوا و جدال و آتش افروزی و گاهی قتل است. کافی است پسر عمو به خواستگار غریبه یا حتا پسر دایی اخطار کنند واو اصرار ورزد، ولو پدر ومادر دختر هم موافق باشند، خون به پا خواهد شد، مگر این که ریش سفیدان وسیدان پا پیش نهند. عموزادگان در این عرصه حق وتو دارند و بی رضایت آنان هیچ دختر عمویی نمی تواند ازدواج کند. گاهی شده پسر عمو قدری انعطاف نشان می دهد و دربرابر اخذ مبلغی - اغلب گزاف- از پدر یا خواستگار دختر، خودرا کنار می کشد واجازه ازدواج با غیر از خاندان را توشیح می نماید. وگرنه پسرعمو حتا اگر زن هم داشته باشد حق دارد دختر عمو را به عنوان "هوو" در گرو خود داشته باشد واین به ویژه در میان خانواده های شیوخ و موالی بسیار معمول است؛ چون اصولا دختر به غیر از شیوخ و موالی نمی دهند. آنان بارها دختری با تحصیلات دانشگاهی را مجبور کرده اند تا با پسر عمویی بی سواد یا با تحصیلات پایین یا دارای شغلی بسیار پایین تر از شغل دختر ازدواج کند. پاسداران این آیین غیر انسانی از این بابت دغدغه ای به خود راه نمی دهند چون تاکیدشان بر اجرا و تداوم این رسم جان سخت جاهلی است. البته دیری است که برخی از شیخ زادگان این سنت برتری جویانه را زیر پا نهاده اند واز غریبه و غیر شیوخ زن می گیرند وزن می دهند. " نهوه" واژه ای است که به

این سنت مندرس اطلاق می شود. پیداست که این واژه از " نهی"  می آید. دایره عمل این سنت - همان گونه که گفتم- مختص کسانی است که در روستاها زندگی می کنند  یا با ذهنیت روستایی در شهرها به سر می برند و به ندرت آن را در محله هایی می بینیم که بیش از شصت سال سابقه شهرنشینی داشته باشند.

 اعطای زن به عنوان "هدیه" به بازماندگان شیخ یا مولا یا بزرگ عشیره یا اجبار زن از یک عشیره به ازدواج با فردی از عشیره دیگر به عنوان دیه عشایری مقتول آن عشیره - که "فصلیه" نامیده می شود- جزو سنت هایی است که درحال اضمحلال اند وبه ندرت در جامعه عرب خوزستان دیده می شوند.         

 افزون بر روستاها، ما زنان عرب را در کسوت کارگری درکارخانه ها  وموسسات خدماتی شهرهای بزرگ همچون اهواز و آبادان و خرمشهر می بینیم. البته  حضور آنان در بیمارستان ها بیش از کارخانه هاست که اساسا نیاز به تخصص دارند. اما در شهرهای کوچک و بزرگ خوزستان اغلب دست فروشان پیاده روها - اعم از ماهی فروشان، سبزی فروشان وخرده ریز فروشان- از زنان عرب اند.  این زنان واژبخت به لایه ای تعلق دارند که می توان آن را مادون پرولتاریا نامید. آنان که بازار نادری وعامری و بیست وچهار متری اهواز یا بازارهای شادگان و دشت آزادگان و آبادان وخرمشهر وشوش و خلف آباد ود یگر شهرهای استان را دیده اند به این مساله واقف اند. اینان وقتی از کارهای بیرون فارغ می شوند، کارهای سخت وبی مزد خانه، انتظارشان را می کشد. والبته بچه داری در این جا  به معنای میانگین هفت تا هشت بچه در هر خانه است. زن عرب خوزستانی در هنگام پیری نیز سرنوشت روشنی ندارد؛ چون اغلب زنان عرب بیمه نیستند ودر سالمندی – به ویژه در شهرهای بزرگ -  با مشکلات فراوانی روبه رومی شوند. این قضیه در شهرهای کوچک که روابط عاطفی وخانوادگی قوی تر است کمتر به چشم مي آید.

 از بررسی اشتغال زنان عرب در بیرون از خانه مشخص می شود که آنان نقش اقتصادی و اجتماعی گسترده ای دارند والبته همچون مردان عرب - اغلب- اجبارا به کارهای کم تخصص یا فاقد تخصص اشتغال دارند واز نظر هرم اجتماعی در پایین ترین طبقات و لایه های اقتصادی و اجتماعی جامعه شغلی استان خوزستان جای می گیرند. البته زن عرب همان گونه که در باغ های حمیدیه و رامهرمز وکشتزارهای شوش وعنافجه و شعیبیه وشرکت نفت فعال است در دانشگاه ها و بیمارستان ها ومطبوعات و دوایر دولتی  نیز دوشادوش مردان کار می کند. پزشک است و مهندس و دبیرو هنرمند وحتا مغازه دار. ولی نسبت به جمعیت این قوم، این نسبت بسیار پایین است. درواقع اقلیت قدرتمند سیاسی واقتصادی  وعمدتا مهاجروغیر عرب  شهرهای بزرگ  خوزستان، بیشتر مشاغل تخصصی مربوط به زنان- از کارگری صنعتی و کارمندی گرفته تا مشاغل بالاتر-  را به عهده دارند.

در این جا نیز ستم قومی (ملی) آشکارا چهره کریه خودرا نشان می دهد.

 ضمنا باید توجه داشت که وضع زنان وتبعیضی که بر آنان درجامعه ایران می رود بر زن عرب خوزستانی نیز اعمال می گردد؛ چون خواهی نخواهی تابع نظام قضایی و حقوقی ایران وقوانین مربوط به آن است.

 ما بارها جمله "فروپاشی اجتماعی" را از زبان جامعه شناسان وسیاستمداران کشورمان شنیده ایم که دلالت آن را در وضع کنونی جوانان، زنان و قومیت ها جستجو می کنند. مطبوعات - وتا همین چند روز گذشته - بارها  صحبت از میزان بالای خودکشی زنان در استان هاي ایلام وکرمانشاه و  گلستان کرده اند. نیز اخیرا معاون سازمان بهزیستی از فشارها وازدواج های اجباری دختران در کردستان صحبت کرد که در مطبوعات درج گردید. این بدان معناست که زنان کشورما با مشکلات خاصی روبه رو هستند که البته این مشکلات در استان های قومیت نشین یعنی کردستان و کرمانشاه و ایلام (کرد و لرنشین) ، گلستان (ترکمن نشین) و زنجان (ترک نشین) و خوزستان(عرب نشین) شدت بیشتری دارد.    

  ضمنا فراموش نکنیم که جنگ ایران وعراق بختک سیاهی بود که هشت سال تمام زندگی زن عرب خوزستانی را در چنگال خونین خود فشرد. زن، پدر وفرزندان از روستای سعیدیه بستان تا چویبده آبادان، خانه های ویران را ترک کردند وآواره دیگر شهرها شدند.

 زن عرب در این مدت با هر بمباران دشمن، مختصر بار وبنه خودرا می بست و همراه سایر اعضای خانواده - والبته با مسوولیتی دوچندان- خانه و کاشانه و کشتزار را به امان خدا رها می کرد تا شاید خود و جگرگوشگانش را نجات دهد. واین کار نه یک روز  ودو روز یا یک سال و دوسال بلکه هشت سال تکرار شد. چه بسیار زنان و کودکانی که در این بمباران ها و گلوله باران ها کشته شدند وداغی بر دل مادرانشان گذاشتند؛ داغی داغتر از تازیانه خورشید. در واقع بار اصلی جنگ را خوزستانی ها – وبه ویژه – عرب ها تحمل کردند.

 مردم خوزستان همچنان از آثار ویرانگر این جنگ رنج می برند واین استان هنوز جایگاه پیشین خودرا نیافته و جزو عقب مانده ترین استان های کشوراست. ویرانی های جنگ هشت ساله  فقط مادی نیست ومحدود به ساختمان و خانه و کارخانه ورودخانه وپل ونظایر آنها نمی شود بلکه شامل آسیب های  روحی و روانی است که خودرا در میزان بالای جرم و جنایت و اعتیاد و بیکاری و طلاق ومرگ ومیر ناشی از بیماری های شیمیایی و سکته وسرطان وسقط جنین  نشان می دهد. بنا به اظهارات یکی از پزشکان اهوازی، بسیاری از زایمان ها در دوره جنگ به شکل غیر طبیعی صورت گرفته که  سقط جنین های گسترده و تولد نوزادان ناقص وغیر طبیعی پیامد آن بود واین امر تا سال ها پس از پایان جنگ نیز ادامه یافت. بی گمان عوارض روانی و جسمی ناشی از این جنگ ویرانساز تا نسل ها وسال ها، مردم را رنج خواهد داد.  میدان های گسترده مین در خوزستان همچنان جان بی گناهان را درو می کند ودر این عرصه فرقی میان زن ومرد نیست.

من در نوشته هایم بارها به این موضوع اشاره کرده ام و گفته ام که نسبت سرقت و قتل و اعتیاد و شمار خلافکاران و زندانیان در خوزستان در خوشبینانه ترین حالت چندین  برابر مشابه آن در استان های فارس نشین است که برخی از آنها جمعیتی به مراتب بیشتر از استان خوزستان دارند. درواقع ریشه اصلی این مشکلات در ستم قومی و ریشه های فرعی اش در پیامدهای جنگ دارد.

 مسوولان قضایی و سیاسی استان خوزستان بارها درباره نسبت بالای ناامنی و دیگر ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی در استان خوزستان صحبت کرده اند که ذکر آنها هفتاد من مثنوی می شود. اما آنان به ندرت درباره علل وریشه های این موضوع سخن رانده اند. متاسفانه سهم عرب های عقب نگه داشته شده در این آمارها بالاست. من در این جا فقط به یک خبر در روزنامه جمهوری اسلامی مورخ 13/8/82 اشاره می کنم و می گذرم. خبر می گوید: " دو اعلامیه با امضای خانواده معظم شهدا وامت حزب الله در خصوص نگرانی مردم خوزستان از وضعیت نا امنی وسرقت مسلحانه بخصوص در شهر اهواز در نماز جمعه هفته قبل اهواز توزیع شد. در یکی از این اعلامیه ها خطاب به استاندار خوزستان گفته شده است: متاسفانه هرج ومرج و غارت وچپاول در در خوزستان بیشتر از هر نقطه دیگر به چشم می خورد که سوزندگی آن جان دل را می سوزاند و حقا بر استاندار محترم است که به عنوان اولین فرد مسئول استان به این نابسامانی پایان دهد وزنگ امنیت را در استان به صدا در آورد.آقای استاندار چگونه است که این همه قتل وغارت وناامنی در جامعه وجود داشته باشد ولی دستگاه سیاسی و امنیتی استانداری هنوز نتوانسته است راه و چاره ای برای این معضل بیندیشد؟"         طبق آماری که یکی از نمایندگان اهواز در مجلس شورای اسلامی در اختیارم گذاشته است نشان می دهد از کل 7200 زندانی خوزستان 6500 نفر آنان عرب هستند که حدود 42000 خانواده وابسته به این زندانیان هستند. این نشان می دهد که بیش از 90 درصد از زندانیان زندان های استان خوزستان عرب هستند که شماری از آنان را زنان تشکیل می دهند.

 درشهر اهواز حدود 22000 دستفروش وجود دارد که بخشی از آنان را - همان طور که پیشتر گفتم-  زنان عرب تشکیل می دهند.

به ضرس قاطع می توان گفت که 98 درصد این دستفروشان،عرب هستند. اگر به رقم 80000 نفرعرب روستایی  که بر اثر طرح  عرب برانداز توسعه کشت نیشکراز زمین آباء واجدادی شان کنده شدند و آواره وحاشیه نشین کلان شهری مثل اهواز گشتند در خواهیم یافت که چرا این همه دست فروش ومعتاد وبیکار عرب در این کلان شهر به سر می برند.  

 طبق همین آمارها 35000 معتاد در استان خوزستان وجود دارند که 27000 نفر آنان عرب هستند واین به معنای آن است که عرب های بومی این استان بیش از 77 درصد از معتادان را تشکیل می دهند.

 

 وضع فرهنگی

 من در مقاله "قومیت ها و توسعه در ایران" از نسبت ترک تحصیل دانش آموزان عرب خوزستان به میزان 33 درصد در ابتدایی، 50 درصد در مرحله راهنمایی و 70 درصد در مرحله دبیرستان سخن گفته ام. بی گمان دختران نسبت بالایی از این آمارها را تشکیل می دهند.

 در دهه چهل شمسی در دبیرستان نظام وفا- که بزرگترین دبیرستان دخترانه آن زمان اهواز به شمار می رفت - از 2000 دانش آموز دختر فقط حدود 20 نفر آنان عرب بومی بودند؛ یعنی فقط یک درصد. تازه در آن هنگام شمار مهاجران غبر عرب در اهواز به مراتب کمتر از امروز بود. پس از انقلاب بهمن 57 و گسترش طبقه متوسط بر شمار دانش آموزان دختر عرب در اهواز افزوده شد که حدس می زنم اکنون چیزی در حد 30-40  درصد کل دانش آموزان دختر باشد. البته این خود نتیجه  تحولی است که طی سی – چهل سال اخیر پدید آمده اما هنوز تا نسبت 70 درصد (میزان جمعیت عرب های شهر اهواز) راه طولانی درپیش است.

 به این آمارها توجه کنیم:

 * 6،6% ظرفیت بزرگترین دانشگاه خوزستان یعنی دانشگاه شهید چمران اهواز در اختیار 66% از جمعیت بومی (عرب) خوزستان است.

 * سهم 5% از جمعیت کل کشور- یعنی سهم عرب های خوزستان- فقط 0،15% (پانزده صدم درصد) از ظرفیت تحصیلات دانشگاهی کشور است. یعنی از هرده هزار دانشجوی ایرانی فقط 15 نفر آنان عرب خوزستانی هستند ( توجه کنیم که دربرابر هر 10000 نفرایرانی بیش از 2300 نفر دانشجوی فارس زبان داریم).

 * 66% از جمعیت بومی خوزستان – یعنی عرب ها- 4،7 % از مطبوعات استان را به زبان خود منتشر می کنند (یک ماهنامه عربی- فارسی صوت الشعب دربرابر 21 نشریه فارسی که اخیرا به مدت 8 ماه به علت عدم حمایت مالی دولت، تعطیل بود).اگر مطبوعات سراسری فارسی را در نظر بگیریم، این نسبت به زیر صفر می رسد. درمقابل 34% جمعیت غیر عرب استان 95% مطبوعات خوزستان را به زبان فارسی منتشر می کنند. تازه ما در این جا اصل 15 قانون اساسی را داریم که بر حق قومیت ها در نشر مطبوعات به زبان هایشان تاکید دارد و درروزگار شکوفایی مطبوعات آقای خاتمی به سر می بریم.

 * در کل شهر اهواز- با 70% جمعیت عرب -  یک ناشر کتاب های عربی وجود ندارد یا به عبارت دیگر به آنان مجوزاین کار را نمی دهند. 

 بسیاری از زنان عرب خوزستان چه در شهرهای بزرگ و چه کوچک، فارسی نمی دانند یا درواقع بی سوادند چون امکان تحصیل - نه به زبان مادری نه به زبان فارسی-  را نداشته اند. در روستاهای عرب نشین  نسبت بی سوادی زنان بیداد می کند و می توان گفت حدود 90  درصد از زنان عرب خوزستانی بیش از 35 سال بیسوادند. این نسبت میانگین در شهر اهواز به 95 درصد ودر شادگان به حدود 100 درصد می رسد. اما میانگین نسبت بی سوادی در میان زنان عرب خوزستانی کمتر از 35 سال به 65 درصد می رسد. این بدان معناست که فقط 35 درصد زنان عرب خوزستان فارسی می دانند.

 * زنان عرب در خوزستان هیچ گونه نهاد یا سازمان صنفی یا مدنی خاص خودرا ندارند. نهادهای موجود که عمدتا دولتی وشبه دولتی و توسط زنان فارس اداره می شوند – هرچند خوب هم باشند – نمی توانند هیچ گونه ارتباطی با زنان عرب برقرار کنند. چون هم زبان و هم فرهنگشان باهم تفاوت دارد. از سوی دیگر نهادهای مسوول حاضر نیستند در این زمینه  به هیچ زن عرب اجازه فعالیت مدنی بدهند. در این جا بد نیست به یک تجربه شخصی اشاره کنم. خانم فریبا عذاری – دانشجوی کنونی فوق لیسانس ودبیر عرب اهوازی- هفت سال است که در پی اخذ مجوز یک نهاد مدنی براي زنان عرب به نام "مجمع النساء العربیات" است. او در این هفت سال تقریبا همه درها را کوبیده است وحتا یک بار قضیه را با آقای خاتمی درمیان گذاشته اما درخواست وی همچنان درهزار توی  میزها و کشوهای استانداری خوزستان ووزارت کشور خاک می خورد. به او می گویند که واژه عرب را از انجمنش بردارد و فعالیت خودرا محدود به زنان عرب نکند. این را به موسسان حزب الوفاق و دیگر افرادی که خواهان تشکیل انحمن های ادبی یا فرهنگی هستند نیزمی گویند. خانم عذاری به این مسوولان گفته است که زنان غیر عرب الی ماشاءالله سازمان وانجمن ونهاد خاص خودرا دارند، آن چه وجود ندارد نهاد مدنی ویژه زنان عرب است که بازبان و ادبیات و فرهنگ خودشان با آنان تعامل نماید تا بتواند با کار جمعی و مدنی بر رفتارآنان تاثیر بگذارد. احتمالا درخواست های مشابه دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که هیچ گونه ترتیب اثری به آنها داده نشده است.       

 البته درسال های اخیر ما شاهد مشارکت فعال  تر مردان وزنان عرب خوزستانی به ویژه در عرصه های فرهنگی و اجتماعی هستیم. درسال 1381 سه زن عرب خوزستانی در صدر لیست 9 عربی بودند که به عضویت شورای شهر اهواز انتخاب شدند. در همین سال حدود 1400 دانش آموخته عرب از دانشگاه های استان داشتیم که بیش از پنجاه درصد آنان دختر بودند. این نسبت البته در قیاس با جمعیت عرب های خوزستان بسیار پایین است اما نشانگر کوششی است که زنان  و مردان این قوم برای جبران عقب ماندگی های تحمیلی انجام می دهند.

 وقتی ما از ویژگی های قومی مردم عرب خوزستان صحبت می کنیم به پاره ای از آداب ورسوم مندرس نیز نظر داریم که قید وبندهای سنگینی را بر زن عرب تحمیل می کند. از مهمترین این سنت ها " نهوه" است.

 وسخنی نیز با خانم میربک

من البته با خانم پری میربک دراین نکته موافقم که زن عرب – وبلکه کل مردم عرب خوزستان – دچار نوعی عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی هستند، اما آیا ایشان و امثال ایشان که هر از گاهی در فیلمی یا مصاحبهای یا مقاله ای این مساله را مطرح می کنند از خود پرسیده اند که مسوول این عقب ماندگی کیست؟

 من  با آمارهای ایشان در زمینه قتل های ناموسی موافق نیستم چون با نوعی اغراق همراه است و تجاوز با محارم را کاملا تکذیب می کنم. درواقع ما شاهد نوعی تناقض گویی در صحبت های ایشان هستیم: از یک سو می گویند در یک طایفه طی دوماه 45 زن و دختر کشته شده اند و از سوی دیگر اظهار می دارد که به محارم خود تجاوز می کنند. اگر این مردمان تا این حد تعصب ناموسی دارند که به خاطر کوچکترین بهانه ای زنان را می کشند، چگونه خود به محارمشان تجاوز می کنند. رسمی که هیچ گاه در میان اعراب نبوده است ونیاکان همینها بودند که در صدر اسلام این آیین زشت را که در ایران عصر ساسانی رایج بود، برداشتند وازدواج با محارم را تحریم کردند. ضمنا اگر میانگین قتل 45 زن در یک طایفه – ونه حتا عشیره و قبیله که بزرگترند-  را درست بدانیم، باید در عرض دوماه و باوجود بیش از 300 طایفه شاهد قتل 12500 زن ودختر عرب و طی یک سال 75000 زن عرب در خوزستان باشیم. اگر چنین چیزی صحت داشته باشد باید به حال وروز کشورمان و ثروتمندترین (وفقیرترین) استانمان وبه حال و روز دولت و قوه قضاییه زار زار گریه کنیم. این آمارها البته عاری از صحت است وپارامترهای دیگری جز کشف حقیقت در ارایه آنها دخالت دارند.من در این جا قصد کالبدشکافی شخصیت و گرایش های سیاسی ایشان را ندارم که بحثی طولانی است. فقط  من نقطه مشترکی می بینم میان این خانم و دیگر کسانی که هراز گاهی با بزرگنمایی برخی پدیده ها می کوشند عقده های تاریخی، جغرافیایی و  قومی خودرا برسر این قوم ستمدیده خالی کنند. البته این گلایه از استاندار خوزستان هم هست که آیا در میان زنان تحصیلکرده عرب خوزستانی هیچ کس وجود ندارد که صلاحیت مشاوربودن ایشان در زمینه مسایل زنان عرب را داشته باشد باشد و خانمی را برای این کار تعیین کند که نابومی ونآشنا با زیر وبم مسایل عرب های خوزستان است.البته این عادت همه استانداران و مسوولان کشوری در دهه های گذشته بوده واختصاص به استاندار کنونی این استان ندارد. آیا این نشانگر نوعی عدم اعتماد یا بدگمانی مسوولان نسبت به هموطنان عربمان در خوزستان نیست؟

 آماری که روز 17/8/82 از سوی آقای سهراب بیگ مدیر کل دادگستری خوزستان در مسجد تقوای اهواز اعلام شده نشانگر کاهش نسبت قتل های ناموسی در استان خوزستان طی 15 سال اخیر است.

 گفتنی است که آمارهای رسمی اعلام شده توسط ایشان مربوط به همه قومیت های ساکن خوزستان است.

 

 سال                                             فقره قتل ناموسی

 1368                                             56

 1381                                             28

 1382                                             13

 

 ایشان گفتند 85% قتل ها متعلق به دوشیزگانی است که برحسب تهمت یا شک وشبهه به قتل رسیده یا قربانی کشمکش های طایفه ای و عشیره ای بوده اند.  

البته نهادهای مدنی و سیاسی نظیر حزب الوفاق و  روشنفکران و روحانیان آگاه عرب وغیر عرب خوزستان، طی سال های اخیرمبارزه گسترده و آگاهی بخشی را علیه این گونه سنت ها انجام داده اند که بی تاثیر نبوده است. اما برای ریشه کنی اساسی آنها نیاز به اقدامات اساسی و برداشتن موانع از سرراه مردم عرب به طور عام و زنان عرب به طور خاص است. به گمان من می توان وباید این اقدامات اساسی انجام گیرد زیرا این رفتارها ذاتی عرب های خوزستان نیست. اینان براثر شرایط تاریخی وسیاسی خاصی در چاله عقب ماندگی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی افتاده اند. این عقب ماندگی به آنان تحمیل شده است واگر این شرایط تغییر کند این عقب ماندگی ها نیز رفع می شود یا از شدت آن کاسته می شود.

 متاسفانه براثر سیاست های تبعیض آمیز 80 سال گذشته، مردم عرب خوزستان که بیش از 3  ملیون نفر جمعیت دارند - و نیمی از آن را زنان تشکیل می دهند- هم از هموطنان فارس و هم از هم زبانان عرب خود درکویت و امارات و قطر وعراق عقب ماندند. 80 سال پیش کویت وامارات وقطر از بافتی عشایری برخوردار بودند وهنوز هم هستند اما نسبت جرم و جنایت وقتل های ناموسی در این کشورها درقیاس با خوزستان بسیار کمتراست. فرزانگان، دلیل آن پیشرفت و اسباب این پسرفت را در می یابند ونیازی به باز کردن قضیه نمی بینم.    

 بی گمان برای کاهش بی سوادی در میان زنان (ومردان) عرب

نیاز به اجرای اصل 15 قانون اساسی است. یعنی تدریس زبان مادری وقومی شان در دوره ابتدایی.     

 هم چنین برای تغییر ذهنیت و رفتار و کردار مرد عرب خوزستانی به ویژه در روستاها وحاشیه شهرها نیاز به کار فرهنگی هست. من باز هم تکرار می کنم باید به روشنفکران عرب – اعم از زن ومرد- اجازه دهیم با توده های مردم تماس داشته باشند واین کار جز از طریق نهادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و نهادهای خاص زنان عرب انجام نمی شود. نقش نهادهای فرهنگی عربی در محله ها و روستاها را نباید فراموش کرد. باید مطبوعات بیشتری به زبان عربی  برای ارتقای فرهنگ و مبارزه با خرافات و سنت های مندرس منتشر شوند. این مطبوعات باید همچون مطبوعات فارسی از حمایت دولت و وزارت ارشاد برخوردار باشند.

ایجاد گروه های هنری عربی – موسیقی و تآترونظائر آنها – می تواند در جهت فرهنگ سازی و تلطیف احساسات مردم ایجاد و حمایت شوند. چیزی که متاسفانه اکنون دراداره کل ارشاد استان انجام نمی گیرد. البته اين نقد به خود روشنفكران عرب خوزستان نيز هست كه دختران، خواهران و همسران خودرا بيش از بيش وارد فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگی کنند ومانع معاشرت آنان با برادران عرب روشنفکرشان نشوند. ما این را باید حتی در زندگی اجتماعی ومیهمانی های خانوادگی نیزرعایت کنیم.

 ابتکار حزب الوفاق در مشارکت زنان عرب در کنگره اخیر حزب را باید به فال نیک بگیریم اما به نظر من به جای دو نفر از کل 120 نفر شرکت کننده باید نصف یا حداقل سی – چهل زن عرب در این کنگره شرکت می کردند.

 در نهایت باید گفت زن عرب خوزستانی که قهرمان عرصه های محتلف کار در خانه و بیرون خانه و باغ و کشتزار وکارخانه است، گاهی قربانی تعصبهایی می شود که  ناشی از عقب ماندگی های تحمیلی است ومن هیچ شکی ندارم که این تعصب ها - و جنایت های ناشی از آن-  با میزان عقب ماندگی ها نسبت مستقیم دارد.