اخبار

همه راهها به يک کلمه ختم مي شود: رشوه


بي بي سي : رشوه يا به قول آذربايجانيها، رشوت کلمه اي است که هر وقت درباره وضع مالي و معيشتي صحبت به ميان مي آيد، بحث به آن ختم مي شود.
حکايت اقتصاد جمهوري آذربايجان و وضع معيشتي مردم آن همان داستاني است که بر سر ديگر کشورهاي برون آمده از پس پرده آهنين رفته، با اين تفاوت که اينجا عادات شرقي و بستگيهاي خانوادگي نيز بر وخامت قضيه افزوده است، بخشي از شرح حال اقتصاد اين کشور البته براي مردم ايران هم آشناست.
آن گونه که مردم و آگاهان محلي و بين المللي مي گويند، تغيير نظام کمونيستي به سرمايه داري در جمهوري آذربايجان به سرمايه دار و ثروتمند شدن گروهي از صاحب منصبان دولتي و بستگان آنها انجاميده و در مقابل، افت شديد سطح زندگي بقيه مردم را به دنبال داشته است.
حقوق ماهانه: سي دلار
يکي از استادان دانشگاه مي گفت که حقوق ماهيانه اش سي دلار است و اگر به درجه پروفسوري برسد، يعني داراي کرسي استادي باشد اين حقوق حداکثر به ماهي چهل و پنج دلار افزايش مي يابد، وقتي پرسيدم هزينه متوسط اداره يک خانواده در ماه چقدر است، گفت دويست و پنجاه دلار.
پاسخ اين معما که چگونه مي توان با حقوق سي دلاري هزينه زندگي دويست و پنجاه دلاري را تأمين کرد چه بسا به همان يک کلمه رشوت ختم مي شود.
ابتدا که در اينجا وارد محيطهاي دانشگاهي و مؤسسات وابسته به فرهنگستان علوم شدم، وقتي به سر و وضع افراد دوروبرم نگاه مي کردم تصورم اين بود که آنها کارکنان دون پايه اند اما وقتي معرفي مي شدم مي ديدم همانهايي که راننده و نظافتچي و از اين قبيل فرضشان مي کردم، عنوانهاي پروفسور و دکتر و غيره دارند، سالهاست به تدريس و پژوهش مشغولند و چندين جلد کتاب نوشته اند.
خود استادان دانشگاه مي گويند که خيلي از آنها براي تأمين هزينه زندگي مجبورند از دانشجويان در عوض دادن نمره، پول بگيرند و دانشجويان هم مي گويند که اگر پول ندهند در امتحان قبول نمي شوند. عده اي از افراد آکادميک هم هستند که در مؤسسات پژوهشي کار مي کنند و اساساً امکان دريافت رشوه ندارند و بايد به زندگي بسيار فقيرانه اي تن در دهند.
ماجراي رشوه، وقتي صحبت از هر شغلي و هر مقامي مي گردد مطرح مي شود، البته رشوه صرفاً حاصل بحران اقتصادي ناشي از تغيير نظام اقتصادي و فروپاشي شوروي نيست، هر کس آن دوران را به ياد دارد مي گويد که آن وقت هم رشوه گيري و رشوه خواري در اين جمهوري وجود داشته است.
يک استاد دانشگاه مي گويد آن وقت پول بود ولي جنس نبود، الآن جنس هست اما پول نيست، مي گويد در زمان شوروي، يک استاد دانشگاه با تمام مقام علمي خود براي اينکه کمي روغن نباتي بخرد ناچار بود جلوي مغازه دار سرخم کند و پول زيرميزي بدهد.
شنيدن اين داستانها، گاهي مرا ياد دوران فروشگاههاي تعاوني و نظام جيره بندي اقتصادي در ايران دهه شصت خورشيدي مي اندازد و درک وضعيت اين مردم در آن زمان برايم راحت تر مي شود.
سطح عمومي زندگي پايين است
سطح زندگي مردم در اينجا بسيار پايين است، و وقتي از سطح پايين زندگي حرف مي زنم ملاک مقايسه ام بريتانيا و کشورهاي غربي نيست، بلکه در مقايسه با سطح متوسط زندگي امروز مردم در ايران نيز سطح استاندارد زندگي پايين است.
سطح استاندارد زندگي از دوره شوروي هم پايين تر است
مي گويند با کمتر از ماهي هشتاد دلار نمي شود اينجا خانه اجاره کرد، يکي از همين خانه هايي که کرايه ماهيانه اش هشتاد دلار بود را رفتم و ديدم، اين خانه در واقع بخشي از آلونکي بود که آن را به پنج قسمت تقسيم کرده بودند و در هرکدام يک خانواده زندگي مي کرد، سهم هر خانواده يک اتاق نشيمن و يک اتاق خواب بود و يک آشپزخانه بسيار کوچک و دستشويي و حمام.
قطع آب و برق در شهر باکو بسيار عادي است، مناطقي از شهر هستند که مي گويند فقط روزي دوساعت برق دارند، گاز که مي گويند در زمان شوروي حتي در خانه هاي روستاهاي دورافتاده هم وجود داشته الآن بسيار گران است و در مصرف آن فوق العاده صرفه جويي مي شود.
در سرماي شديد آستانه نوروز در باکو، مردم ترجيح مي دهند که خود را با پتو و لباس گرم کنند تا وسائل گرم کننده. آب گرم هم فراهم آوردنش بسيار مشکل است.
اصولاً هر نوع وسائل رفاهي که ديده مي شود بازمانده دوران شوروي است و انگار از دوران شوروي تاکنون همه اين امکانات به حال خود رها شده اند.
مردم در آپارتمانهايي زندگي مي کنند که متعلق به دوران شوروي است و با اينکه بر اساس اصول مهندسي و بسيار مستحکم بنا شده اند اما عدم رسيدگي به آنها و نوسازيشان باعث شده بسيار کهنه و فرسوده شوند.
با اينکه صنعت نفت جمهوري آذربايجان در سالهاي اخير توسعه زياد يافته و بر درآمدهاي کشور افزوده، اثر چندان مثبتي از درآمدهاي نفتي بر زندگي مردم ديده نمي شود، البته در هر گوشه و کنار شهر، برجهاي در دست ساختمان ديده مي شود که اغلب به شرکتهاي خارجي تعلق دارند و نشانه اي از توسعه کشورند اما از طرحهاي بزرگ صنعتي خبري نيست.
مردم مقامات دولتي را متهم مي کنند که درآمد نفتي را روانه جيب خود و بستگانشان مي کنند.
مهاجران منبع درآمد خانواده ها
صنعت عمده اي در جمهوي آذربايجان وجود ندارد، تجارتي هم چندان در کار نيست، خرده کاسبها هم رونقي در کارشان مشاهده نمي شود، چرا که قدرت خريد مردم کم است. منبع اصلي درآمد مردم کساني اند که به خارج مهاجرت کرده اند و براي خانواده شان پول مي فرستند.
جمعيت اين جمهوري حدود هشت ميليون نفر است که يک چهارم آن در خارج به سر مي برد، اکثر اين نيروي کار مهاجر در روسيه به سر مي برند و بنابر آمار رسمي تنها در شهر مسکو يک ميليون وششصدهزار آذربايجاني زندگي مي کنند.
بيشتر اين نيروي کار مهاجر را جوانان تشکيل مي دهند و به همين سبب در کوچه و خيابانهاي شهر، کمبود جوانان، بخصوص مردان جوان کاملاً مشهود است.
اينترنت و فن آوري اطلاعاتي هم در اينجا بسيار ضعيف و کاملاً نوپاست، کافه هاي اينترنتي در خيابانهاي مرکز شهر ديده مي شود اما سرعت خطوط اينترنتي بسيار کم است، من يک بار براي فرستادن يک اي ميل دو ساعت و نيم وقت صرف کردم.
خريد کامپيوتر که بهايي کمتر از ششصد هفتصد دلار ندارد، از عهده اکثر مردم کشور خارج است و داشتن آن در خانه از ثروتمند بودن صاحب خانه حکايت مي کند.


ايرانيان در باکو: مهاجر، دانشجو، جهانگرد

ساختمان بلند بانک ملي ايران در نزديک ايستگاه مترو نظامي که يکي از گرانيگاههاي اصلي شهر باکوست، برجسته ترين نماد حضور ايرانيان در دوران جديد حيات اين شهر است.

جالب اينجاست که درست در مقابل اين ساختمان که در واقع به دولت ايران تعلق دارد تنديس زني قرار دارد که از گذشته هاي دور در اين مکان نصب شده و ظاهرش با معيارهاي رسمي مورد پذيرش ايران تطبيق نمي کند و تضاد ميان اين بنا و اين تنديس به يکي از طنزهاي مشهور شهر باکو تبديل شده و معمولاً مردم سعي مي کنند توجه هر ايراني را به اين تضاد طنزآميز جلب کنند.

در فاصله کوتاهي از همين تنديس نيز ساختمان رايزني فرهنگي ايران و کمي آن سو تر مسجدي قرار دارد که به يکي از مراکز تبليغ وهابيون در باکو معروف است و بيشتر به تضاد اين محل و طنز آن مي افزايد.

مکانهايي که يادآور حضور ايرانيان در باکوي امروز است کم نيست.



اين شهر که تا همين چند دهه پيش با نام اصلي اش، بادکوبه خوانده مي شد هيچگاه از حضور ايرانيان خالي نبوده و حتي از صدوهفتاد و اندي سال پيش که از قلمرو حاکميت ايران جدا شد تردد آزاد ميان اين شهر و خاک اصلي ايران همچنان ادامه يافت.

جالب اينجاست که تا حدود هفتاد سال پيش که راهسازي مدرن در ايران شروع شد، اگر کسي مي خواست از تهران به تبريز سفر کند ابتدا از راه زمين به بندرانزلي مي رفت، سپس از آنجا با کشتي به باکو و از آنجا از راه زمين به تبريز مي رفت که بخشي از راه نيز با قطار طي مي شد.

قطع ارتباط کامل ميان ايران و باکو در واقع در آخرين روزهاي سال 1946 ميلادي رخ داد و چنان ناگهاني بود که بسياري از خانواده ها دوپاره شدند و چه برادر و خواهرها، زن و شوهرها، پدرومادرها و فرزنداني بودند که تا چهل و پنج سال بعد از هم بي خبر ماندند يا براي هميشه از هم جدا شدند.



ايرانياني که امروز در باکو مي توان يافت، گذشته از مأموران دولتي، به چند گروه تقسيم مي شوند.

يک دسته آناني اند که با سقوط حکومت فرقه دموکرات آذربايجان در ايران در اواخر سال 1946 ميلادي به اتحاد شوروي پناه بردند و در باکو اسکان داده شدند، اينها به دليل اينکه همزبان مردم منطقه بودند با جمعيت محلي درآميختند، اما بازماندگانشان هميشه در معرفي خود اشاره مي کنند که پدر يا پدربزرگشان از ايران آمده، خيليهايشان نامهاي خانوادگي ايراني دارند، مانند عليزاده، باقرزاده و ... که مشخصه آنان است.

من به دو نفر برخوردم که از نسل اول پناهندگان سياسي به اتحاد شوروي بودند، يکي از آنها پزشک خيلي مسني به نام هما يا به قول باکوييها، هوماي خانم بود که با وجود سن زيادش هنوز به طبابت اشتغال دارد. تعريف مي کرد که چطور در زمان جنگ داخلي در آذربايجان در سالهاي 1945 و 1946 به زخميان رسيدگي مي کرده است.

از امثال هما خانم تعداد خيلي اندکي هنوز زنده مانده اند، اما زماني تعدادشان کم نبوده است.

به اين گروه از مهاجران ايراني، بعدها توده ايها هم افزوده شدند که برعکس قبليها، فارس زبان بودند.



آنها در محله اي به نام احمدلو اسکان داده شدند، زماني براي خودشان مدرسه اي داشته اند که در آن به زبان فارسي تدريس مي شده و در محله شان زبان غالب، فارسي بوده است. اما من هرچه گشتم نتوانستم از آنها نشاني پيدا کنم، تنها مدرسه ايراني شهر هم ديگر نه به آنها، بلکه به دولت ايران تعلق دارد که زبان فارسي به عنوان زبان دوم در آن تدريس مي شود.

افراد ديگري البته هستند که از فعالان گروههاي چپ مورد حمايت شوروي بوده اند و در سالهاي پس از انقلاب در ايران به شوروي گريخته اند، شورويها آنهايي را که آذربايجاني بوده اند در باکو اسکان دادند، بعضيهايشان هنوز هم در اين شهر فعاليت سياسي دارند، اما در قالب گروههاي ملي گراي آذربايجاني.

فروپاشي شوروي و باز شدن مرز جمهوري آذربايجان گروههاي ديگري از ايرانيان را به اين کشور کشاند، اين عده بيشتر براي کار و کسب و تجارت به اين شهر آمدند، مغازه هاي زيادي در شهر مي توان يافت که به ايرانيها تعلق دارند و تابلو و نام ايراني دارند، يکي دو بازارچه ديدم که کاملاً به ايرانيها تعلق داشتند و مغازه هايشان خيلي لوکستر و تر و تميز تر از ديگر مغازه هاي شهر بود.



عده کمي دانشجوي ايراني هم در باکو تحصيل مي کنند، چه آنهايي که براي کاروکسب به باکو آمده اند و چه آنهايي که براي تحصيل آمده اند، اکثريت قريب به اتفاقشان اهل آذربايجان ايرانند اما بين آنها ايرانيهاي فارس زبان هم ديدم که ترکي ياد گرفته بودند.

در مورد اين دو دسته ايراني در باکو حرف براي گفتن زياد دارم که بهتر است مستقلاً به آنها در گفتار ديگري بپردازم.

باکو شهري نيست که مورد توجه گردشگران خارجي باشد و از گردشگران غربي در آن خبري نيست، ايرانيها بارزترين نمونه گردشگران خارجي در اين شهرند، بخصوص اين روزها که ايام نوروز است، رونق بخش اصلي بازار شهر، خانواده هاي ايراني اند. در بسياري از مهمانخانه هاي شهر هم ايرانيان، تنها مسافران را تشکيل مي دهند.

برخورداري از تفريحاتي که محدوديتهاي حاکم بر ايران مانع از دسترسي جوانان به آنهاست، عامل جذب بسياري از جوانان ايراني به شهر باکوست. ارزانتر بودن اين تفريحات نسبت به ديگر کشورهاي همسايه ايران، کم هزينه بودن سفر به باکو و اقامت در آن و از همه مهمتر، مشترک بودن زبان مردم اين کشور با جمعيت زيادي از مردم ايران، تفريحگاه جذابي از آن شهر براي جوانان ايراني ساخته است.


 
[ بازگشت به صفحه اول ]  [ نسخه قابل چاپ ]  [ اين متن را با ايميل بفرستيد ]

turkmensahra.org